سلام دوستان به و بلاگ پشی (دهکده سکوت) خوش امدید لطف نموده نظربدهید و معلومات تان را با ما شریک سازید
به همه کس واضع وروشن است که موقعیت جغرافیایی پشی (دهکده خاموش) در قسمی است که از سرک های ترانزیتی , مسیر های عمومی بدور افتاده است لذا مردم این وادی نه تنها به زراعت ومالداری روی اورده اند بلکه برای رسیدن به تعالی وترقی , و اوج شکوفای و خود شناسی به علم معرفت چنگ زده اند زیرا این مناطق بنا به کو هستانی بودنش دارای زمین کم زراعتی ان هم در دامنه ای کوه های سر به فلک کشده ای چون ستون اسمان که حاصلات زراعت یک سال ان برای یک فامیل به اندازه یی نیست که ایشانرا در طول سال کافی با شد به همین دلیل است که مردم شجاع پشی در طول سال های متمادی و درازای تاریخ توجه خاصی به علم ومعارف از خود نشان داده اند. و به این استقامت گام های استواری برداشته است .
اگر به نقشه پشی دقیق نظر انداخته شود دیده می شود که این سرزمین تقریبا شکل مثلث ، با دره ها بزرگ میباشد که هر دره از دره ای پهلو توسط کوه های سربه فلک کشیده جدا شده اند واین کوه پایه ها ستون است میان قریه های این وادی زیبا ، که قله های این کوه ها در طول سالها همیشه پراز برف بوده واین کوه ها نه تنها این سر زمین را به دره های متعدد تقسیم کرده بلکه در فصل بهار به زیباای ان افزوده است ، برف هاي زمستان و باران هاي بهاري باعث خرمي و سر سبزي كوهها و دامنه ها و سرازير شدن ابشارها و چشمه ها از دل كوه ها و تپه ها گردیده ، و منظره زیبای است برای پرند گان ان دیار
قسمکه گفته شد مردم این مرزبوم بسیار دانش پرور وعلم دوست هستند وفیصدی باسوادان این سرزمین به مرا تیب بالاتر از سایر مناطیق ولسوالی مالستان میباشد در حال حاضر چندین باب مکتب و حوزه های علمیه دینی در انجا فعال است محصلین و دانشجویان این سرزمین در خارج و داخل کشور در حال تحصل و کسب دانش روز هستند و سالانه بشتر از چند هزار متعلیم داوطلب کانکور دارند که حظور انها همه ساله در دانشگاه ها محسوس است
قسمکه گفتیم پشی زیبا ، شکل مثلث با قله های سربه فلک کشیده ای است که این کوه ها و قله ها قریه های پشی (دهکده خاموش ) را از هم جدا ساخته و منابع سرشار ابی در طول سال بوده ، و علف چرهای رمه ها ، وگوسفندان ، گاو ، و ...... را در فصل های بهار و تابستان برای با شنده گان نزدیک خود را تشکل می دهد که نمونه های ان را بطور ذیل میتوان برشمرد
کوه اله :
این کوه و امتداد ان دیوار شده است میان قریه علیاد ؛ قریه قابجوی و تاله قندی که در فصل زمستان پوشیده از برف بوده و تانیمه های فصل بهار در اکثراز جاهای ان برف به چشم دیده می شود مو جودیت این برف ها است که در فصل بهار و تابستان منظره سرسبزی از خود بنمایش می گذارد و علف چرهای گوسفندان و گاو ها را تشکیل می دهد ، صدای پرنده گان و ابشارها در فصل بهار گواهی برزیبای این قله بزرگ دارد ، و منابع مهم ابی برای باشنده گان اطراف خود بوده این کوه پایه از بزرکترین قله ها و کوه های پشی محسوب می شود که تقریبا ازتمام مناطیق پشی قابل دید است
کوه خار:
این کوه از مرتفع ترین و معروف ترین قله پشی یاد شده که ستون بزرگی میان قریه های جاکه ، شب بخیر ، دایبرکه ، ناوه ، و یایجلگه ایجاد کرده و باعث صعب العبور وموانع شدید میان باشنده گان این مناطق شده است اگرچه در فصل زمستان پوشیده از برف و یخ می باشد ولی بهار و تابستان چندان جذابی ندارد این هم بدلیل پوشیده از سنگ بودن ان است که اکثرا با سخره هاه وسنگلاخ های بزرگ پوشیده شده است ، با شنده گان اطراف ان خواطرات زیادی از این قله مرتفع ان هم از دوران جنگ در سینه ها دارند که تقریبا سرگرمی مجالس و شب نشینی های شب های دراز زمستان شان را تشکیل می دهد
کوه جغال :
این کوه نیز همانند سائیر کوه پشی باعث جدای میان دو قریه بزرگ پشی قابجوی و چهل باغتوی پشی که فعلا جز از ولسوالی جاغوری است جدائی انداخته
کوه قرخ :
این قله که اکثرا بر سر زبان های مردم پشی است میان قریه جاکه مرکز پشی و قریه پایجلکه قرار گرفته و بلند ترین قله ان نیز از اکثر مناطیق پشی قابل دید است این قله درکنار اینکه بهار زیبای دارد منابع خوبی ابی برای باشنده گان اطراف خود بوده ، که درطول سال از ان برای زراعت و نیاز مندی های خود استفاده می کنند
بنا موجودیت این کوه پایه ها وقله های چون ستون اسمان و تپه های خورد و بزرگ است که سرزمین پشی را به قریه های زیل تقسیم کرده اند
1- قریه ( جاکه و علیاد) ،2- قریه قابجوی ، 3- قریه (پایجلگه) ، 4- قریه ( ناوه ، زنگر، دادی ) ، 5- قریه دایبرکه ، 6- قریه چهل باغتوی پشی
که بنام شش قول پشی معروف است
قریه (جاکه و علیاد ):
متشکل از قریه تاله قندی ، قریه علیاد ، قریه قندی ، قریه جاکه می باشد
قریه قابجوی:
این قریه که متشکل از قریه های کوچک ذیل بود قریه شامنصور ، کادو ، جنگل ، سبگگ ، پایگی
قریه پایجلگه :
متشگل از قریه های خورد ذیل است سرقول ، سیا بوطه ، بورگد ، قول بهروز ، دوابی
دایبرکه نیز ازجمله دره ها یا قول های هستند که باشنده گان پشی در ان سکونت دارند
قریه ناوه ، قریه زنگر و قریه دادی از وسیع ترین قریه های مناطیق پشی می باشد همین طور چهل باغتوی پشی که مربوط ولسوالی جاغوری است
همان طوریکه این سرزمین زیبا کوه ها وقله های بلند را در دل خود جا داده است همان قسم توسط کوه پایه ها و قله های سربه فلک احاطه شد و سرحدات ان را ازمناطق اطراف شان جدا ساخته است
کوه خاک خوجه :
کوه خاک خوجه معروف به کوه امام زاده درشمال شرق پشی قرارگرفته ، پشی را از مرکزولسوالی مالستان (میرادینه) و منطقه سبزدره جدا ساخته است که اکثرا مثیرعمومی را با مرکز ولسوالی تشکیل می دهد با انکه هوای سرد و یخ ان در فصل زمستان باعث مسدود و بسته شدن این مسیرشده ولی مردم سخت کوش وزحمت کش قریه علیاد همه ساله در فصل بهار برف ها و برف کوچ های ان را جاروب می کند تا مسیر مسافران و عابرین دوباره باز شود
کوه توپ :
این کوه پایه قریه علیاد پشی را از غارسنک سبزدره جدا ساخته است و همانند کوه خاک خوجه در مرتفع ترین قله خود زیارت برای باشنده گان اطرف خود جا داده است ، که در گذشته ها اکثراز فامیل وخوانواده ها به انجا سفر می کردن و طالب حاجات خود می شدند این کوه در فصل زمستان به نسبت داشتن اب هوای خوب ان مسیر مناطیق پشی را با مرکز ولسوالی مالستان وصل می کند ولی از انجاای که را ه نسبتا صعب العبور است بزدی مسافرین خود را از دست می دهد
کوه باد اسیاب :
این کوه که منطقه پیک را از قریه های زنگر ودادی جدا ساخته است از معروف ترین کوه بحساب می اید که کهن سالان و پیرمردان ازان داستان ها به سینه دارند و از موجودیت اسیاب بادی دربلند ترین قله ان تعریف می کنند
برعلاوه این قله ها و کوپایه ها بزرگ کوه ها و تپه های خورد بزرگ زیادی به چشم می خورد که در نوشته های بعدی به طورمفصل خواهم نوشت

رسوم وعنعنا ت مردم پشی
بدون شک همه افسانه ها و پیشینه ای مردم هزاره با اداب و رسوم این سرزمین گیره و پیوند خورده است پوشاک زنان ومردان این مرزبوم را لباس های سابقه و عنعنوی تشکیل می داد که برنگ های مختلف و بنام های چون گل نگار ، شال ، پتقیچی ، بخمل و .... وچادر (لاته) انان ململ ، شا ل سر ، دست مال نو گله ، کتان و ..... یاد می شد ، د ختران کوچک به اطراف کلاه و وسکت (جاکت) اش سکه ها می دوختند تا به زیبای اش افزوده شود و بعد ها پوشاک زنان این وادی به پارچههای گوناگون و رنگها و طرحهای شاد و چادر های زیبا و رنگی تغیر یافت که اکثر با دست و سوزن به نقش و نگار های زیبا وزرین دوخته می شدند ، این لباس ها دراکثر شب ها ازطرف ختران و زنان جوان که کنارهم به دوری چراغ (چراغ موشک) جمع می شدند دوخته می شد و این زنان ودختران کنار هم به غزل خوانی می پرداخت اما زنان مسنتر و کهن سال پارچههایی به رنگ تیره با طرحهای ساده و سیاه و سفید را ترجیح میدهند. چادرهای زنان که در زبان محلی به آن «لاته» میگویند و پیراهن که به زبان محلی پیرو می گویند اکثرا تغیر یافته است پیراهن مردان این وادی که در گویش محلی به آن «پیرو» یا «پیرو تنبو» میگویند دارای آستینهای بلند و یقه گرد و چار گوش بوده که فعلا اکثر مردان ترجیح می دهند که دامن پیراهن شان گیرد و کوتا باشند وایزار و به گویش محلی (تنبان) ان فراخ وگشاد باشد و از جنسهای گوناگون سفید و متنوع تهیه میشود. لباس محلی مردان پشی در کنار دیگر اقوام و طایفههای هزاره با زیباییهای منحصر به فرد خود همواره مجالی برای تجلی ذوق و استعداد طراحان لباسهای روز بوده استاکثر مردان پشی لنگی به سر می بستند که بنام های لنگی مدراسی ، پدروطن ، پاج ، ململ و .....یاد می شد یاهم کلاه که تو سط زنان و دختران دوخته می شد به سرمی کردند که بنام های عرق چین ، چارترگ و خلقی یاد می شد و درزمستان مردان ان لباس گرم که از جنس موی بره که به ان شال برگ می گفتند به یک طرزخاص بافته و ساخته می شد می پوشیدند و مردان نام دار با لنگی های بزرگ و چپن های دراز که تا زانو میرسیدند خود اراسته می کرد ولی مردان جوان کلاه را به سرمی کردند که توسط زرتار بوفته شده بود و بروی ان گلگ بکار گرفته می شد اما امروزه جوانان و تحصیل کرده گانی که به کشور های خارج سفر کرده و برگشته اند کم کم رسم وراج عنعنوی را کنار گذاشته وبه لباس و پوشاک های مد روز روی اروده اند مردان جوان اکثر لباس های یقه دوزی می پوشند که اکثر دوختران و زنان جوان بادست شان می دوزند ویاهم تو سط ماشین دوخته می شوند یا هم کوت وشلوار می پوشند که این لباس ها اکثر برای مردان پول دار یاهم برای جوانان در مراسم عروسی داده می شوند که این کار بروی پوشاک زنان و دختران نیز تاثر گذاشته است و نسبت به گذشته تغیرات زیاد دیده می شود
یکی از رسوم که هم اکنون نیز در بین تعدادی از زنان و دختران جوان دیده می شود پای مزار رفتن است که از دیر زمان در بین دختران وزنان جوان رائج بوده است ازانجمله مزار امام زاده درقله بلند کوه خاک خوجه ، مزار شاولایت به بلند ترین نقطه کوه توپ و مزار میرزالی درنیزدیکی کوه اله میان علیاد و قابجوی و همین طورسایر زیارت های که در قله و ها و تپه های بلند موقعیت داد همه ساله بهار ودر فصل پائیز شاهید دسته دسته از زوار ها بودند دختران برای رفتن به مزار و زیارت دوبیتی های را نیز گفته اند که مثال این دوبیتی قرار ذیل است
: صبا اول خدا مزار موروم مه| بانی مزار دیدن یار موروم مه| دیدار یار که دستگیری نمونه| بخشی دیدن گانه دار موروم مه
دختران و زنان یکی دو روز قبل دوستان و نزدیکان خود را خبر می داد و امادگی برای روزمشخص می گرفتند در همان روز بهترین لباس و چادر های خود می پوشیدند تا ازهم سن سالان خود عقب نماند درهمان روز نان ونزر خود را به پشت الاغ ها که وسیله انتقال انها به پیادو رو ها ، کوه ها ، و تپه ها بود می بستند و با دونیا شوق شادی به مزار می رفتن اگر کدام چیزی را در همین روز در مسیر را پیدا می کردند می گفتند مژده در یافت کرده است
موسیقی محلی پشی
اکثر مردان جوان در مراسم عروسی یا هم در مراسم تولد نوزاد (شوشی) ها به غزل گوی می پرداختند ان هم بدون کدام اله موسیقی غزل سرایان دست به بناگوش خود برده دوبیتی ها هزاره گی و محلی ( دو یودیو) را سر می دادند که یاد انها هنوز دربین مردم شجاع پشی زنده است و در بعضی مراسم وشب نیشنی ها ازنام انها به نیکوی یاد می شوند ولی بعد اله موسیقی هزاره گی همان دمبوره و غیچک در بین این غزل سرایان رواج پیدا کرد که امروز بسیار از هنرمندان این وادی به هنرموسیقی دمبوره روی اروده است همه ساله به تعداد انها افزوده می شوند که نمونه ان در غزل ابی میرزا مالستالی دیده می شود دختران نوجوان این سرزمین به روسری یا دستمال سر خود که به آن «لاته» گفته میشود، سکه میدوختهاند . در شادیها با تکان دادن آن با لب و دستگاه آوایی خود صوت آرام و تو دماغی «غنه» میزدند که نام پوف- فی به این موضوع اشاره دارد. این صدا از گلو تا لب و بینی پوف- فی زن را در بر میگرفت. این نغمه آوایی اغلب در مراسم شادی و بیشتر عروسی زده میشود و مورد علاقهً فراوان مردم پشی ودر عموم تمام هزاره ها است . ولی پوف- فی اکنون در بین این مردم کم رنگ شده است
ویکی دیگر رسوم و عنعنات مردم پشی درمجموع هزارهها غمبور است این گونه موسیقی آوایی را مستقیم از طبیعت و مصداق بیرونی آن کبوتر گرفتهاند. کوترها در ایام شادیهای دوگانه و گرد هم آیی صبحگاهی صدایی از گلو در میاورند که هزارهها به آن غومبور میگویند. دختران، عروسان و زنان شاد این مرزبوم در شادیها و عروسیها چند تایی دور هم گرد میآیند و با هم، هم صدا، صدایی کبوتر وار از گلو در میاورند که بسیار شادی انگیز و فرحزا است. این گونه موسیقی آوایی نخست نشسته اجرا میشود اما وقتی اوج میگیرد آنان میآیستند و ضمن چرخیدن رقص گونه دامن گرد و رنگارنگ را دایره وار میچرخانند و غومبور میزنند. شدهاند گاهی تمام تماشاچیها با غومبور، زنان غومبور زن را همراهی کنند و خانه مملو از آواز و صدا شوند که در هیچ موسیقی آوایی محلی منطقه نظیر ندارد. غومبور که اکثر در مراسم ها عروسی از طرف نزدکان داماد اجرا می شد ولی هم اکنون کم رنگ شده است.
غذای های مردم پشی
شوربای مرغ (آبگوشت)، شوروای قدید، انواع قورمه، شیربرنج، اشکنه پیاز داغ، کشک (قروت)، قورتی، قورتی شیر، آش، شیر روغو، تافه شلغم، اوگری آجی، پتی، تافه کچالو، آرد بیریو نان بوته و…
نانها: نانهای محلی مردم تاوهای ، تنوری است. خمری ،
وضعیت معارف این سرزمین
همان قیسم که گفته شد مردم این مرزبوم فرهنگ دوست و معارف پروراند بنابران هم اکنون در این جعفرافیای کوچک به تعداد زیادی از لیسه ها ، مکاتب متوسطه ، مکاتب ابتدائیه و حوزه های عملیه دینی وجود دارد که سالانه تعدادی از متعملین را راهی دانشگاه و موسئسات تعلیمی نماید که بعضی از این لیسه ها را طوری ذیل می توان برشمرد
1- لیسه مختلط جاکه علیاد :
این لیسه درقریه قندی میان علیاد و جاکه موقعیت دارد اولین فارغین صنوف دوازهم ان در سال 1392 در دانشگاه مانند کابل غزنی ، بامیان ، مزارشریف... رایافت ا ین لیسه با وصف اینکه یکی از پرافتخارترین لیسه ها در پشی مباشد ولی متاسفانه تا هنوز هم صنوف درسی انرا وطاق های نیمه خرابه و خیمه ها کهنه و فرسوده تشکیل میدهد که اکثر متعلمین در طول سال دراثر تغیر اب هوا و فصل سال از این ناحیه رنج می برند
2- لیسه مختلط قابجوی :
این لیسه یکی از قد یمی ترین مکتب در سطح پشی بوده که این لیسه یکی از مکاتب متوسط بود ولی چند سالی می شود که به لیسه ارتقا نموده این لیسه بروی تپه بزرگی در قریه میانکل در نزدیکی حوزه علمرمیه دینی موقعیت دارد تعمیر کوچک این مکتب پخته بوده اما به علت زیاد بودن متعلمین خیمه ها وصنوف خامه نیز موجود است متعلمین که از این مکتب به دانشگاه ها وموسئسات را یافته است بشتر از صد تن میبا شد
3- لیسه شهدا پایجلگه :
این لیسه نیز از قد یمی ترین لیسه در سطح پشی عنوان شده موقعیت ان بروی تپه بلند در قول بهروز در یکی از قریه های پایجلگه می باشد این لیسه چند ین سال است که فعال بوده خوشبخاته تعمیر جدید ان در نزدیکی همین تعمیر کهنه در حال ساخته شدن است امید است که دامنه ای خیمه های کهنه و فرسوده که به حیث صنف درسی ازان استفاده می شود جمع کند این لیسه به علت جمعیت بیش از حد در طول روز دو تایم درسی متعلمین را به جذب کرده است
برعلاو این لیسه ها ، صد مکاتب متوسطه ، و ابتدائیه وجود دارد که اکثر این مکاتب به علت نبود جای و تعمیر مشخص در مساجد و خیمه ها فعالیت می کند
مراسم عروسی در منطقه پشی
ازدواج در این مناطیق اداب و رسوم متنوعی دارد ، وباید برطیق اصول و یژه ای بر گذار شود این مراسم دا رای مراحل گوناگون است که به برخی از ان اشاره می شود خواستگاری ، نامزدی ، شیرنی خوری ، مهمانی ، خانه بلتی ، تهیه جهزیه ،پهن کردن سفره عقد ، خواند ن خطبه عقد ، مراسم حنا ، جشن عروسی و پایوازی از جممله این مرا حل است البته نباید روسوم های نثل جدید را مثل تهیه کیک عروسی ، فلم برداری ، ماهی عثل .... از یاد برد که در گذشته رواج نداشت
شکل گیری پیوند زنا شوئی در این مناطیق دارای مراحل فوق بود که از جمله انها تنها به مراسم عورسی اشار می کنم مراسم عروسی بعد از حراحل خواستگاری ، نامزدی ، شیرنی خوری ، خانه بلتی ، تهیه جهزیه بر گذار می شود و تاریخ ان طبق رسم و عقاید انها باید روزی نیک و مبارک باشد و می گویند نباید که ستاره روبروی در وازه که عروس از ان می براید باشد که ان روز از طرف مالا منطقه و یا شخصی که توانائی ان را داشته باشد تعین می گردد بعد از تعین تاریخ دو یا سه روز قبل خوانوداده داماد طویانه یا همان مخارج که برای روز عروسی تعین شده توسط چند نفر به خانه پدر عروس می فرستند معمولا فراد که این طویا نه را به خانه پدر عروس می برند از طرف انها لنگی یا چادر در یافت میکند
همزمان کارت های دعوت یا قاصدی برای دعوت بستگان و دوستان خود می فرستند خانواده عروس با در یافت کردن طویانه توسط هماسایه گان و نزدیکان اش ملکف است تا مقدارمخارج تعین شده را که توسط خود شان قبلا تعین شده بود تسلمی گرفته و اماده گی برای پزیرائی از خوانواده داماد را بگیرد اکثر این مراسم در با تهیه غذائی بنام شوربا سپری می شود
قوده یا کسانیکه همرای خوانواده داماد به مراسم عروسی اشتراگ می کننند به تعقیب اسپ شا که توسط شال گردن وزین ان تزین شده که امروز جای خود به موتر پوشیده از گل داده است راهی خانواده عروس را در پیش می رگییرند در مسیر را بافیر تفنگ که به ان شاد یانه نیز یاد کنند داماد را همرای می کنند با رسید ن به خانه عروس , عروس خیل یا فامیل عروس صف کشیده از قوده پزیرای می کنند بعد از چای تعدادی از موسفیدان قریه و فامیل داماد به خانه عروس می مانند ؛ که به انها پلو خور نیز می گویند ولی متباقی به خانه های اطراف و همان قریه که قبلا نفری برای بردند انها امده است برده می شوند و شب را در خانه ها سپری می کنند ان شب را بر علاوه خانه عروس به خانه های که قوده هستند میله گرفته می شود به غزل گوی ان شب می پردازند ولی این مراسم امروز ازمیان مردم رخت بسته است و مراسم عروسی منحصیر به یک روز شده است
ان شب داماد نیز با جمع از هم سالان خود که به انها شابال می گویند به خانه عروس می مانند فردای انروز بعد از اینکه قوده از خانه های همسایگان و اطراف جمع شدند به صرف طعام می پردازند و عده انروز را با نشان زنی تفنگ می پردازد این نشانی برای دریافت مقدار پولی است که از طرف هر دوخانواده (عروس و داماد) داده می شود وبه ان قدقه قوده گفته میشود ولی امروزه این نشان زنی کم رنک در میان مردم بچشم دیده می شود و حتی از بین رفته است
بعد از ختم نشان نزنی محفل پوشیدن لباس داماد اماده می شود جایگاه داماد یا شاه را بروی توشک یا کمپل که توسط شال ویا دستمال پوشیده است در بین جمع اماده می شود که به تای پای دامد (داماد) معروف است لباس داماد از طرف هم سن سالان داماد که از فامیل دوطرف خانواده عروس و داماد باشد پوشیده می شود که اکثرا با کف و سروصدای جوانان ونو جوانان همرا است مولا (اخوند ) منطقه گلاس پرابی به دست اش است بروی ان دعا خوانده و مقداری از ان اب را بروی لباس داماد می پاشد
بعد از پوشیدن لباس داماد تحفه وهدایای که از طرف هر دوخوانواده (عروس و داماد) اماده شده است برای جمع توضیع می گردد و بعد برای داماد گل ها یا هدیه ها مخصوص از طرف قوده و حاضرین داده شده وبرایش تبریک می گوید این مجلس بعد از بستند کمر داماد توسط خسراش بایک داستمال که در بین ان مقدار پول نیز گذاشته می شود با دعای مولای منطقه خاتمه می یابد همزمان در مجلس زنانه عروس اماده می شود
مولای منطقه با داماد و پدر داماد به داخل خانه شده عروس را ازخانه بیرون می اورند هنگام بر امدن عروس از خانه یکی از خانم که از بستگان و فامیل عروس باشد با دست اش دروازه را می گرند که به ان (درگه گیر) نیز میگوید تا مقدار پول دلخواه خود را از پدر داماد نگرفته دروازه را رها نمی کند
بعد از اینکه عروس را از خانه بیرون اورد عروس و داماد با بازی های دختران کوچک (پوففی) تا نزدیک اسپ یا موتر حامل عروس بدرقه می شود و عین بازی و پوففی هنگام رسیدن عروس به خانه شوهرش نیز صورت می گیرد
بعداز اینکه عروس را به خانه داماد رساند پیش ازاینکه عروس داخل خانه بخت شود گوسفندی نزدیک دروازه پشروی عروس و داماد سرمی برند که به ان پشروی می گویند
زنان وودختران خوانواده داماد گلاس های پراز اب شرین بدست شان برای عروس ؛ مادرعروس و زنان که همراس عروس امده وحالا بروی تخت های که از بستره ها تشکل شده نشسته اند می برند که به ان (شربت او) می گویند قودغو یا همراهان عروس بعد از گرفتن ونوشتن گلاس های اب مقدار پولی بروی پطنوس می اندازند
قوده بعداز صرف چای و خورند نان به خانه های شان بر می گردند تنها فامیل و نیزدیک داماد و چند نفر که همرای عروس می اید که به ان لنگی خور می گویند باقی ماند
تهیه کننده (خالق)
دختران هزاره
«چهل دختران» نخستین رمانی است که می کوشد یکی از دهشت ناک ترین و در عین حال مرموز ترین رویدادهای تاریخ معاصر افغانستان، یعنی جنگ های هفت سالۀ معروف هزاره ها و امیر عبدالرحمن خان، را بازسازی کند. یونس صالحی در خلال این رمان، در ضمن، تلاش کرده است که شالودههای رو به ویرانی یک اشرافیت را، پیشاپیشِ حملۀ سپاهیان فاتح امیر آهنین، نیز نشان دهد. در کانون داستان چهل دختران «شیرین هزاه» قرار دارد؛ دختر سرکشی که افسانه و حقیقت در وجود او با هم گره میخورد. اما «چهل دختران» درعین حال که حکایت شجاعت شیرین و شهامت وشرافت چهل دختر همراه و همکار او است، حکایت زوال میران مغرور هزاره نیز است که در برابر تغییرات پرشتاب، فاقد آمادگی لازم و درک مناسب از دگرگونی های روزگار شان بوده و لاجرم محکوم به حذف و نابودی از چرخۀ زندگی می شوند. آنگاه که ستون فقرات مقاومتِ هزارهها، شکسته می شود، می توان گفت که این نسل که یادگار گذشتهها و حامل اشرافیت هزارهها است، نیز نابود می شود. در هفت سالی که سپاه فاتح امیر آهنین خاک هزاره جات را به توبره می کشند، و هیچ زنده جانی از دم تیغ به قهرآب دادۀ امیر فاتح رهایی نمی یابد، هیچ صدایی از آن میران مغرور و مفلوک که قریۀ «دلدلگذر» ارزگان را به نیت برگزاری «مراسم عاشورا و برپایی عزاداری نور دیدۀ رسولخدا»، بی تصمیم مشخصی ترک می کنند، شنیده نمیشود. آوای گنگ و خودخواهی های حقیرانۀ لشکری از بیگها و میرها در زیر شیهۀ اسبان، غریو سربازان، غرش توپها، چکاچاک شمشیرها و هیاهوی جنگ و ندای تغییر تاریخ برای همیشه خاموش میشود. از آن به بعد، تاریخ هزاره، تاریخ زنان اسیر، دختران به کنیزی رفته، بردگان منتظر فروش بر سر چار راهها و خانوادههای به بیگاری گرفته شده در زمین خودشان است.
در خلال حکایت غم انگیز فتح و زوال، فتح سرزمین های هزاره توسط یک سپاه جرار تازه نفس و زوال اشرافیت هزارگی، دو چیز را، اما، به روشنی می توان دید: یکی آخرین تقلاهای این اشرافیت که برغم تضاد و تفرقه کمرشکن، می کوشد آخرین بار امکانات مادی و معنوی خود را بسیج کرده و بر پایۀ ارزش های خود دست به واپسین مقاومت بزند؛ و دیگری هستههای مقاومت که چون ققنوس آتش گرفته، بار دیگر از میان خون و خاکستر قد بر میافرازد و خطی از خون و خاطره را بر شیارهای چهرۀ زمان جاری میکند. واقعیت اول را آصف بیگ، تاحدودی نظربیگ و به خصوص اسلم بیک نمایندگی میکنند، در حالیکه نماینده واقعیت دوم علی مردان، شیرین، بلقیس(بیگم) و صفدر هستند. همکاری این دو جریان در بطن داستان، واجد نیروی امیدی است که نویسندۀ «چهل دختران» موفق شده است، در خلال روایت داستان، آن را به روشنی برای خواننده نمایان کند. سرداران فاتح امیر جبار، افتخار فتح واپسین سنگر ارزگان و با خاک یکسان کردن قلعه اسلم بیگ چهار اسپان را به کابل میبرند، مرگ و اسارت و غارت و تحقیر به سرنوشت ابدی هزاره ها بدل میشوند، بیگم و نوروز بعد از بیست سال در آستانۀ مرگ به وصال هم میرسند و در آغوش خاک آرامش مییابند، صفدر سوار بر اسب سرخان میرحاجی به قله ها میشتابد و از دیدها ناپدید میشود، رمضان گرسنه و بیمار در کنار تنها همدم زنده اش، سگ بیمار گرسنه تر از خودش، در ده ویران تبرغنگ جان میدهد، لمبه دیرها است که مرده است، خاطرههای جنگ افغان و انگلیس و نبردهای اسلم بیک را در قندهار و اسپین بولدک، غبار گرفته است؛ اما در خلال این حوادث و فجایع، نور یک تصمیم یکه و استثنایی و یک رویداد شگفت نیز میدرخشد که شکست را به امر محال و فتح را به حسرت ابدی نیروی فاتح بدل میکند. آن رویدادی که شکست را تا مرز محال بی معنا میکند، سرود فتح را ناتمام میگذارد و بر دفتر کامیابی مهرناکامی میزند، حماسۀ چهل دختران است.
شیرین با چهل دختر دیگر، از دختران جنگ جوی قلعه چهار اسپان، از ستیغ کوه سر به فلک کشیدۀ که ریشه در کوه قاف دارد، خود شان را نقش زمین میکنند و تکه تکه میشوند. این گزینش رمانتیک، جسورانه و مسیحایی، در پایان بازی، حسرت شکست را برای همیشه در دل سپاهیان فاتح امیر برجا مینهد. برابر تحلیل هگل، پایان جنگ، ایجاد نظام خواجگی و بردگی است. آگاهی برده آگاهی ناشاد است؛ برده فیلسوف رواقی است که با خود و جهان با بی اعتنایی برخورد میکند. برده به خود و جهان اهمیت قایل نیست و سرنوشت خود را با تسلیم و رضایت برده وار میپذیرد. او فکر میکند چون عرضۀ مردن نداشته است، اکنون برده شده است و باید به خواجه خدمت کند. جنگ هزارستان به این معنا برده نداشت. تمام اسیرانیکه در بازار های لاهور و دهلی و کابل عرضۀ خرید و فروش شدند و در مزارع لاهور و دهلی و آگره به کار گماشته شدند، تسلیم برده وار را تقدیر خود نمیدیدند.
آنان قهر و غضب و ضرب تازیانه را در تن خود بسیار آزمودند، اما بردگی را در وجدان خود نپذیرفتند. تلاش برای نابودی اسیران تا سرحد حراج کردن آنان در بازار، خود نشان هراس از آنها و امتناع تشکیل نظام خدایگان و بنده در فردای بعد از جنگ ارزگان است. در پایان ین جنگ آن حادثۀ که شعلۀ مقاومت را در قلب مجروح سپاه مغلوب فروزان نگه میدارد و حسرت فتح کامل را در دل سرداران سپاه امیر میکارد، ماجرای چهل دختران است. چهل دختران هستۀ امید و مقاومت را ابدی میسازد. چهل دختران تنها نوید پیروزی فردای ما نیست، بلکه در عین حال نشان محال بودن شکست امروز ما هم است. این امر جنگ را به داستان دنباله دار تبدیل می کند. جنگ هزاره ها و عبدالرحمن شروع شد، اما هرگزپایان نیافت و ما امروز ناگزیریم که نسبت خود را با جنرال زناور و جنرال گوربز و نیز صفدر و علیمردان اسلمبیگ و آصفبیگ و نظربیگ و سیدعیسیخان و سید غضنفر روشن کنیم. این ناگزیری تعیین نسبت را تصمیم یکۀ شیرین فراروی ما گذاشته است. به محضی که این نسبت را روشن کنیم صحنۀ آراسته میشود و ما سنگینی یک تاریخ را بر شانه های خود احساس میکنیم. اینکه جنگ های عبدالرحمن با هزاره ها برای ما خاطرۀ دیروز نیست، بلکه واقعیت امروز است، خود علامت دوام این جنگ است و این دوام را شیرین تأسیس کرده است. در بطن اقدام شیرین نوعی امید و رهایی نهفته است. در واپسین ماههای مقاومت، شیرین، به یگانه نقطۀ امید در قلۀ قاف ارزگان بدل شده بود؛ چطور می توان این امید را در رگ زمان به جریان انداخت و در قلب آیندگان جای داد؟ چطور می توان جویبار امید را به سوی سرزمین آینده جاری ساخت؟ چطور می توان نشان داد که قلعه سقوط میکند، اما مقاومت ادامه دارد؟ تکه های گوشت خون آلود دختران، در دامن گوه چهار اسپان نشان داد که گرچه شیرین و بلقیس و اسلم بیگ و نوروز و مرضیه مردند، اما جنگ را به پایان نبردند. چهل دختران نشان داد که سپاه فاتح کاملا پیروز نیست و نیروی مقاومت یکسره، نه تنها در کام شکست سقوط نکرده است که با این حماسه شکست مطلق به امر محال مبدل شده است. محال بودن شکست، خاطرۀ است که از شیرین داریم. بسی مدیون وممنون آقای یونس صالحی هستیم که با رمان چهل دختران این خاطره را برای ما تجدید کرده است.
در خصوص این کتاب گفتنی ها بسیار است. از زبان و سبک گرفته تا تکنیکها و شگردهای داستان نویسی، همه میتوانند قابل بحث باشند. من زبان کتاب را متوسط ارزیابی میکنم و به عنوان یک خواننده نیمه حرفهای بازسازی منطق جوانب درگیر در بازیِ جنگ را، قسما، قناعت بخش نمیدانم. رمان تاریخی باید خلأ های تاریخ را پر کند. کار رمان تاریخی از جایی شروع میشود که تاریخ رسمی سکوت میکند. کاویدن ژرفای روان آدمها، خود جزو باریک بینیهای کار یک رمان نویس است نه موضوع گزارشگریهای یک مورخ. حادثۀ به عظمت جنگهای هزارستان باریکیها و باریکبینی های بسیار دارد که نویسندۀ گرامی چهل دختران در این اثر گرچه به تمامی انجام آن را بر عهده نگرفته است، اما نشان داده است که توان آن را دارد. انبوهی از فولکلور وباورهای عامیانه که در کتاب راه یافته است، در ترکیب با آداب و رسوم اشرافی، می تواند پس زمینه های فکر عمومی را در هنگام وقوع یکی از مهمترین رویدادهای تاریخی به حد کافی روشن کند. نویسنده تلاش میکند که خود را در یک موقعیت تاریخی مستقر سازد؛ موقعیتی که از آن خودش باشد. این موقعیت و داشتنِ پایگاه، به نویسنده فرصت می دهد که از بطن فاجعه، فاجعه را طور دیگری ببیند. تفاوت دیدگاه او با علامه اقبال لاهوری نیز حکایت از این پایگاه تاریخی میکند.
اما اگر جوهر کتاب را حکایت خاطرۀ شیرین بدانیم، میتوان گفت که آقای صالحی در کار خود به طور عالی موفق بوده است. آن چهلدختری که به سرکردگی شیرین، ستیغ کوه را هدف گرفتند و با پرتاب کردن بدن شان از قلۀ قاف ارزگان به دره، حسرت فتح را در دل سپه سالاران فاتح امیر کاشتند، در واقع بقا و دوام یک تاریخ را ضمان شدند. جسد تکه تکه شدۀ شیرین و همراهانش نشان داد که سناریو هنوز کامل نیست و بازی ادامه دارد. خاطرۀ تلخ شیرین همان تبدیل شدن شکست به امر محال است و این حامل امکان ها و امید های بسیاری برای امروز و فردای ما است. چهل دختران، تا آخرین رمق با شکست و نا امیدی مبارزه کرده اند و بدین سان «امکانهای» جدیدی از مقاومت و پایداری را فرا روی ما گستردند وامید های تازۀ از پیروزی را در دل ها کاشتند. و درود بر تمامی شیرین دخت هایی که تکه های بدن شان دق الباب دروازۀ آینده و نوید امید و استواری است. والسلام.
گرفته شده از صفحه فسبوک
خاطره انتقال زندانی های هزاره ها :
داود وصل
خاطره از انتقال زندانیان هزاره از محبس مزار به محبس جوزجان توسط طالبان که خودم (محمد داوود وصل) نیز شامل آن بودم را اینجا نقل می کنم. از اشتباهات املایی، ادبیاتی و شیوه نوشتاری که ممکن ملال آور باشد قبلا معذرت می خواهم.
(تمام این زندانیان کسانی بودند که بعد از قتل عام سه روزه طالبان به دستور ملا عمر از خانه های شان دستگیر و به زندان آورده شده بودند، که تعداد زیاد این نوع افراد صرف بخاطر که درزمان دستگیری و یا بعد از آن ظاهر متمول داشته، جوان برجسته، موی دراز یا بدن نسبتا چاق داشتند، یا کسانیکه بر علیه لت و کوب طالبان حرفی می زد دفعتا یا از طرف شب بیرون از محبس مزار شریف کشیده و تیرباران می شد. در این میان کسانی مستثنی نیز بوده اند؛ کسی که همسایه های از اقوام دیگر داشتند و بی طرفی شان را ضمانت کردند به نحوی زنده ماندند)
زمان که من با سه نفر دیگر توسط پشتونهای ولسوالی بلخ به قوماندانی امیر جان بلخی یکی از قوماندانهای جمعه خان همدرد به محبس مزار برده شدیم چند روز از فتح و قتل عام مردم مزار شریف گذشته بود، فکر کنم خاطرات را از محبس مزار در جای دیگر نوشته ام، کوشش می کنم لینک آن یا نوشته اش را در آینده اینجا بگذارم.
در مدت زمان که من در محبس مزار ماندم یک انتقال چند صد نفری غیر از آن افراد که در کانتینر ها به قتل رسیده بود صورت گرفته بود، طالبان زمان که افراد را انتقال میداد ازبین افراد انتخاب می کرد و این شیوه گمانه زنی های را برای همه ایجاد می کرد؛ برداشت قوی این بود که همه را می برند تیر باران می کند.
یکی از همان صبحگاه های شاهد که غروب اش معلوم نبود طالبان (بعدا که متوجه شده بودم بسیاری از این طالبان پاکستانی بود) با کیبل های شان وارد محبس شدند، همچنان که با کیبلهای شان با زندانیان حرف می زد، همه را در یک صف قطار کرد، یک یک دستهارا با لنگی، دستمال و پتوی که هرکس در اختیار داشت به پشت بستند، و ازهمان دروازه داخلی محبس طالبان دو طرفه کیبلها به دست الی بیرون محبس تا دروازه موتر تیلر (موتر های کلان باربری) استاد شده بودند و هر کدام در حال که خنده و تمسخر می کردند یک ضربه کیبل به پشت گردن یا بند پای هر زندانی با قدرت تمام حواله می کرد؛ هر زندانی تا رسیدن به زینه که در عقب دروازه تیلر گذاشته شده بود 40 تا 50 ضربه کیبل را میخورد، هنگام بالا شدن به موتر دو طالب در دو طرف زینه استاد بود که بایک دست از شانه ها می گرفت و بادست دیگر باکیبل به پاها می زد و به داخل موتر می انداخت.
البته مدت بود که با آن کیبلها، طعنه های نژادی و استهزاء آشنای داشتیم، اما حالا که آن صحنه را تجسم می کنم، تعصب، بیرحمی و تصمیم به نابودی هزاره هارا تا عمق جانم احساس می کنم و خشم بر من مستولی می شود، اما آنچه که فعلا برایم از آن وضعیت مشخص متصور است ترس از آینده نامعلوم و فکر اینکه چگونه مرا خواهد کشت بود.
حدود 150 تا 170 نفر را در همان موتر جابجا کردند که اکثرا افراد نوجوان، زیر سن یا کهن سال بودند. موتر که مارا انتقال داد یک موتر ترپالدار ( از آن تریلی های که مال تجارتی ترانزیتی از ایران به افغانستان از طریق مرز آقینه به افغانستان انتقال میداد و بعد از سقوط مزار، طالبان از گمرک مزار بیرون کرده بود) ایرانی بود، این موتر همچنان که گفته شد تر پال داشت و داخلش نیز بسیار گرم بود چون هیچ مجرای که هوا داخل شود نداشت اما به قدر کانتینر آهنی حبس نبود، با آن هم آنقدر گرم بود که کف اتاق موتر کاملا از عرق افراد تر شده بود، در مسیر راه نفس کشیدن خیلی سخت شده بود تا حدی که مجبور شدیم با امکانات دست داشته مانند قیچی، قلم، چاقوی ناخن گیر ترپال را از جا های مختلف پاره کنیم، گرچند که چندین بار توسط طالب که در سیت موتر یاد شده نشسته بود از طریق آتش مرمی تفنگچه به اتاق موتر تهدید شدیم، اما بهر حالش بسوی مرگ روان بودیم و به نحوی چند پاره در آن ترپال ایجاد شد اما باز هم گرمی از یک طرف و تعداد زیاد نفر از طرف دیگر نفس کشیده را مشکل ساخته بود، یک امتیاز دیگر که همان موتر داشت یک سوراخ به اندازه که یک نفر بتواند از آن بیرون شود در کف اتاقش وجود داشت، بعد از سوراخ کردن ترپال یک مقدار کم هوا از ان سوراخ به داخل می آمد.
با پیش فرض ذهنی که نظر به آوازه های قبلی وجود داشت و همه به این باور بود که ما را در {دشت لیلی؛ (خاطره از چاه های دشت لیلی نیز خواهم نوشت) کشتارگاه دوستم یا ملک که هزاران طالب در آنجا به داخل چاه های آب (9 حلقه چاه 70 تا 75 متره) زنده یا بعد از کشتن انداخته شده بود}، می برد و همانجا خواهد کشت.
با همین پیش فرض تعداد از جوانان که نمی خواست به دست طالب کشته شود از همان سوراخ کف اتاق موتر خود شان را به سرک انداختند که احتمالا در جا از بین رفته باشند. اما با مداخله ریش سفیدان داخل موتر از انداختن بیشتر جوانان جلو گیری شد، مو سفیدان دور آن سوراخ را محاصره کردند و همه را به امید زنده ماندن تشویق و امیدواری میدادند.
وقتیکه موتر در شبرغان توقف کرد دروازه باز شد متوجه شدیم که در مقابل محبس قرار داریم، از کف اتاق موتر آب عرق افراد می چکید و لباسها همه تر شده بود.
یک یک از موتر پایین مان کرد، همانگونه که مارا در زمان بیرون کردن در مزار باکیبل بدرقه کردند در شبرغان نیز در دوطرف راهرو منتهی به داخل محبس، طالبان با کیبلهای شان بدرقه کردند!
امید که تجربه تلخ اش برای خودم و تعریف آن تجربه به کسانیکه من و امثال من از آنها نمایندگی می کردیم پندی باشد، این در حال است که خیلی ها اصلا متوجه نیستند و فقط عادت کرده اند که تاریخ بخوانند، تأسف بخورند و بعد آنرا باآب و تاب صرف از جهت تفنن تعریف کنند، برای خیلی ها ممکن صرف خواندن آن مانند داستانهای خیالی جنایی و پولیسی امیر عشیری، قاضی سعید و......... جالب باشد و بس!
برای خیلی ها نمی تواند بیشتر از آن باشد، چون این نوع خاطرات از تجربه تاریخی هزاره در تاریخ کم نیست، بالا ترین فیصدی این نوع تجربه در کتابهای تاریخ افغانستان مربوط هزاره است و هر روز نیز تکرار می شود. حتی اگر ما هیچ نوع تراژیدی تا قبل از 1381 را نمیداشتیم و از تاریخ عبرت می گرفتیم تراژیدی های 13 سال اخیر درس بود برای 10 نسل ما؛ آیا ما قادریم درد را که جواد ضحاک در زمان شهید شدن اش کشیده است درک کنیم، یا مانند فرزندانش نبودش را؟ آیا ما قادریم لحظه های ذبح شدن ده ها مسافر بیگناه ملکی بعضی با تار و بعضی با کارد توسط طالبان را درک کنیم؟ آیا ما هیچ گاهی در مورد آن هزاره های هراتی را که توسط یک قوم مشخص اختطاف و بعد از مدت شکنجه طاقت فرسای که به جز شکنجه شونده دیگر هیچ کسی حتی نزدیک ترین اقاربش نمی تواند احساس کند، به طور واقعی فکر کرده ایم؟ نه خیر! اعمال حاضر و طرز دید بعضی های ما حتی کسانیکه مدعی رهبری ما هستند نسبت به آینده گویای جلو گیری از تکرار آن تراژدی ها نیستند!
گرفته شده از صفحه فسبوک جمهوری سکوتتص
چشم بادامی های هزاره :

![]()

![]()

![]()


